هوای تو در سرم نیست
سردم نیست
باز هم پاییز است
نه از آن دست که بهاری در پی اش هست
خواب می خواهم
و زمستانی بلند
عریان
بی رویای تو و شکوفه و باران
که خزان می شود ناگهان!
بس است این پریشانی و آزار
فریب است رنگ و رقص و آواز
عشق تو سراب است و کوتاه است بهار
سردم نیست
بمان زمستان
دلم خواب می خواهد
آبان ۱۴۰۰/ از کتابِ سپیدهای ایران ۱۴۰۰
دیدگاهتان را بنویسید